دخترا رو یکی یکی بشمار
نکنه گم بشن تُو این صحرا
پیر شدی عمه جون ولی تازه
شدی مثل جوونی ِ زهرا
داره شب میشه عمه ! برگردیم!
داره شب میشه بچه ها خستن
کاش اشکاتو پاک می کردی
کاش دستامونو نمی بستن
ما همه ش چند روزه اینجاییم
ولی دیگه نفس نمونده برات
چرا هیچی نمی گی پس عمه !
چرا زل می زنی به سمت فرات ؟
آخ عمه چه قدر تنهایی
آخ امشب چه قدر سنگینه
آخ عمه ببین سر ِ بابا
داره از نیزه ما رو می بینه
شاعر : زهرا بشری موحد
- سه شنبه
- 13
- مهر
- 1395
- ساعت
- 11:41
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
زهرا بشری موحد
ارسال دیدگاه