را تو عوض کن و برو ، دیار مادرت حسین
کوفه نیا که حیف اون ، قد برادرت حسین
کشیدنم بالای دار ، اما فدا سرت حسین
میون بازار میزنن ، صحبت تیر و خنجرو
میخوان سوغاتی ببرن ، گوشواره ها و معجر و
اصلا سفارشم دادن ، نیزه های حمل سَرو
اینجا ، هیچکس ، پناه قلب من نیست
کوفه ، جای ، امنی برای زن نیست
انگار ، خونه ، ی هیچکی پیروهَن نیست
واویلا ، واویلا حسین
جان زهرا ، کوفه نیا حسین جان
******
این مردم خدا نترس ، تازه به دوران رسیدن
سجاده رو فروختن و-نیزه و شمشیر خریدن
از هم میپرسن که به کی ، جایزه ی سَرو میدن
کَسَبه ی بازاراشون ، نامَردن و بد دهنن
بیشتر تو کار فروش ، عمامه و پیروهنن
مغازه باز کردن فقط ، نامحرم و دید بزنن
با این ، اوصاف ، میخوای بیای اینجا چکار
جان ، زهرا ، زینبت و کوفه نیار
بیا ، اما ، رقیه رو خونه بذار
شاعر : میثم میرزایی
- سه شنبه
- 13
- مهر
- 1395
- ساعت
- 16:37
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
میثم میرزایی
ارسال دیدگاه