سرباز آخر و آوردم
قنداقش رو به خدا سپردم
وقتی که لبهاشُ تکون داد
کاشکی اون لحظه من می مردم
تو سرباز دشت کربلایی ، می خونم برای تو لالایی
یه کم دست و پا بزن بابایی
تنت دیگه بی جونه ، چشای من حیرونه
بابات داره می خونه
لالالالایی لالالالایی
******
لبهای خشکشُ تکون داد
آخر گلوی پارشُ نشون داد
چشماشُ وقتی روی هم بست
دیدم بچم پر زد و جون داد
گلم وا بکن یه بار چشاتُ ، ببین دست بی جون باباتُ
نگیر آخر از من این نگاتُ
گل پسر اربابه ، آروم رو دستش خوابه
ببین چقدر بی تابه
لالالالایی لالالالایی
******
لالایی برا گلش می خونه
حال ربابُ آخه کی می دونه
هرکاری کردن نیزه دارا
راسش رو نیزه نمی مونه
داره مادری یواش می خونه ، چقد روزگار نامهربونه
گلم زیر دست و پا نمونه
سرش به مویی بنده ، دل ربابُ کنده
حرمله هی می خنده
لالالالایی لالالالایی
شاعر : ایمان مقدم
- سه شنبه
- 13
- مهر
- 1395
- ساعت
- 17:19
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
ایمان مقدم
ارسال دیدگاه