اگر چه زخمی و خاموش و بی صدا آورد
تو را برای من از عرش ِ نی خدا آورد
تو را درون طبق رویِ دست های بلند
برای گرمی این بزم ِ بی نوا آورد
قدم گذار به چشمي كه ريخت مژگانش
سرت به گوشه ي ويرانه ام صفا آورد
نه دست مانده برایم نه پا، ولی عمه
مرا برای تو از زیر دست و پا آورد
عدو شده سبب خير تا تورا بوسم
ولي نپرس عزيزم سرم چها آورد
دلم براي عمو سوخت پيش ِ نامردي
كه قرص ِ نان تصدق براي ما آورد
به قصد كشت سراغم گرفت با سيلي
و باز نيت خود را ادا به جا آورد
به پاره معجر ِ من هم طمع نمود آنكه
مرا به حلقه ي چشمان بي حيا آورد
مرا تو كُشتي و زينب براي تدفينم
اگرچه شام كفن داشت بوريا آورد
شاعر : حسن لطفی
- سه شنبه
- 13
- مهر
- 1395
- ساعت
- 19:44
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه