باباجونم نيومد دل بي سر و سامونه
در گوشه ي ويرونه روضه مي گيرم
اين بخت دلم چون ويرونه تاريکه
مرگم ديگه نزديکه دارم ميميرم
قبر مرا بکن عمه دم در تا که شوم خاک پاهاي پدر
حک کن رو قبردختر ناکام مسافر چند روزه ي شام بگو که بود دين من اسلام
نما حلالم خدانگهدار شکسته بالم خدانگهدار
لبخند لبم لبخند رضايت نيست
شکوه ز اسارت نيست از جنس غمه
گفته که طبيب اين ساکن ويرونه
چند روز ديگه مهمونه اهل حرمه
بوي غذا آيد از منزلشان عمه هوس کردم يک لقمه ي نان
دلم غم سفر نداره امن يجيب اثر نداره نگو بابام خبر نداره
عمه يه مجلس برام به پا کن دارم ميرم من منو دعا کن
شاعر : رضا تاجیک
- سه شنبه
- 13
- مهر
- 1395
- ساعت
- 21:15
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
رضا تاجیک
ارسال دیدگاه