#شب_سوم_محرم_نذر_غربت_نازدانه #امام_حسین_ع_حضرت_رقیه_س
دلم می خواد بدونم چه سن و سالی داشتی
که اینجوری تو قلبت آه و ملالی داشتی؟
دلم می خواد بدونم چی بر سرت آوردن
که با سرِ بریده چنین وصالی داشتی
دلم میخواد بدونم وقتی رو دامنِ خود_
سرِ پدر رو دیدی چه شرحِ حالی داشتی؟
اینو دیگه میدونم کنجِ خرابه دیدم_
سه ساله بودی امّا قدَّ هلالی داشتی
پَر زدی چون کبوتر به شوقِ روی بابا
گر چه به سینه زخم و شکسته بالی داشتی
من که گله ندارم اگه پیشم نبودی
آخه ز دستِ دشمن مگه مجالی داشتی؟
همه اینو میدونن تو هم به مثلِ مادر_
یه روزی توو مدینه جاه و جلالی داشتی
مبادا گریون بشی تو هنوزم عزیزی
خوشا به حالت که تو چنین مثالی داشتی
سرَم پر از سواله روم نمیشه مگر که_
خودت ازم بپرسی بازم سوالی داشتی؟
دعا کنم که امشب شامِ غمت سحر شه
گریه نکن مبادا عدومون با خبر شه
سرم بزار رو زانوت. سنگِ صبور بابا
خرابه سهمِ تو شد آغوش دورِ بابا
خزونترین خزونی، با اون چشای خونی
چقد توو رنج و غصه، مادرَمو می مونی
ای زخمِ رو پیشونی، خودت اینو میدونی
معجر و بالا نزن دلم رو می سوزونی
تلاطمِ نگاهت لبریزه اشک و آهت
تو آغوشت سرِ من، من آغوشم پناهت
زجرِ حرومی اگه گوشوارهاتو برده
موی تو رو کشید و قلبِ تو رو آزرده
چرا دلت شکسته بازم برات می خرم
غصه نخور عزیزم بابات هنو نمرده!
#هستس_محرابی
#بداهه_عصر_پنجشنبه_۲۹_تیر_۱۴۰۲
(چهل شب است و من و رقیه بیداریم
مگر شب های خرابه روز می شود....؟!)
(سلام علی قلب زینب الصبور)
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1402
- ساعت
- 10:2
- نوشته شده توسط
- ۰۹۱۱۳۵۲۶۵۲۹
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه