هر جا که روضه ایست به پا باورت شود
بی تاب تر ز هر دل بی تاب زینب است
اصلاً خدا گواست که در سال شصت و یک
بنیانگذار روضۀ ارباب زینب است
معلوم بود موقع رفتن ز چشمهاش
در سینه رازهای عجیبی نهفته داشت
این روضه های عام که مردُم شنیده اند
صدها نمونه سخت ترش را نگفته داشت
از قطعه ای ز پیرهنی کهنه حرف داشت
با یک سند که بود به مشتی گره شده
از پیکری که طبق روایت مشبک است
از ضربه های تیغ ، شبیه زره شده
تا لحظه های آخر عمرش عجیب بود
یک لحظه هم ز یاد حسینش جدا نشد
جایی نبود عمّۀ سادات رفته و
یک لحظه بعد روضه در آنجا به پا نشد
هر جا که رفت دختر حیدر تمام عمر
گریه برای حضرت شیب الخضیب کرد
بر صورت و سرش زد و کم کم ز حال رفت
تا یاد جای چکمۀ آن نانجیب کرد
افتاد هر زمان که به گرما به یاد او
او که سه روز زیر تب آفتاب ماند
رفت و به یاد پیکر او تا دمِ غروب
در زیر آفتاب ،کنار رباب ماند
گرچه که داستان سرش روی نیزه ها
سخت است و خواهر این همه را باورش نبود
اما گمان کنم که جگرسوز و سخت تر
از داستان غارت انگشترش نبود
روزی هزار مرتبه با یاد آب سوخت
آبی که قسمت علیِ اصغرش نشد
تیغی نماند در کف دشمن که آشنا
با جسم پُر ز خون علی اکبرش نشد
تا انتهای زندگی اش گریه کرد و بس
با یاد خشکیِ لب او بر لب فرات
با یاد گریه های سه ساله به زیر پا
با شعله های دامن علیا مخدرات
اکنون که با گذشتن بیش از هزار سال
هر روز ، روضه گرم تر از روز دیگر است
بی شک حیات شیعه ز خون برادر و
مدیون اشکهای پر از حرف خواهر است
زینب شهیده است به مرگ خودم قسم
او کشتۀ جسارت بازار برده است
غیر از شهیده هر که بگوید به عمه جان
در حق خاندان علی ظلم کرده است
شاعر : مهدی مقیمی
- پنج شنبه
- 15
- مهر
- 1395
- ساعت
- 5:49
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه