تو دیدی و ندیدند اکبر و عباس،علی اصغر
که اسب ها را نعل کردند و به سمت پیکر ارباب هی کردند
تو دیدی و ندیدند اکبر و عباس و علی اصغر
که سر ارباب را در تشت مِی کردند
تو دیدی آنچه که حتی حسینت هم ندید آن را
تو دیدی در میان چشم های دختری ترس از بیابان را
تو دیدی روضه ی گوش و دهان و نیزه داران را
بماند داستان کوفه و شام و لبان خیزران خورده۲
بماند اینکه با هر ضربه اش دندان تکان خورده
بماند اینکه هر دم خنده های حرمله با زجر می آمیخت
بماند اینکه دستت بسته بود و بر سرت درشام آتش ریخت
بماند اینکه بعدازکربلا بیست و سه ساله درد را دیدی
همینکه چشم بستی بر سر نعش پدر
با خنجروبا چکمه آن نامرد را دیدی
بماند اینکه تو مانند یعقوب نبی در هجر یوسف گریه ها کردی
جهان را کربلا کردی
در این قصه ولی یوسف پدر بود و پسر یعقوب دنیا شد
برای چشم این یعقوب پیراهن نیامد چونکه بر تن اربا اربا شد
همان بیست و سه سال پیش دنیا ناامیدت کرد
همان بیست و سه سال پیش درواقع شهیدت کرد
*امد خدمت امام زین العابدین عرض کرد یابن رسول الله من از محبین شما هستم،عروسی فرزندمه،میخوام که شما به عنوان امام من قدم سر چشم من بگذارید تو مجلس عروسیش تشریف بیارید،حضرت فرمود:من معذورم،دیگه از بعد کربلا دل خوشی برای ما نمونده؛طرف اصرار کرد،حضرت فرمود:اگه قبول کنی یه روضه خون دعوت کنی روضه بابام حسین خونده بشه؛گفت:آقا شما تشریف بیارید چشم،حضرت تشریف بردند؛روضه خون شروع کرد روضه خونی؛حضرت فرمود:محفل رو تاریک کنید؛روضه خون شروع کرد روضه خوندن:
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
*بابام بین دو نهر آب هی صدا میزد مردم جیگرم داره از تشنگی میسوزه، روضه خون روضه ش تمام شد؛چراغا رو روشن کردند دیدند آقا نیستند،خدایا آقا کجاست؟دیدند آقا رفتند کفشا رو...آقا شما چرا؟فرمودند:اینا کفشای عزادارای بابام حسینه...دامن آقا زین العابدین رو بگیر بگو آقا دلم برا کربلا یه ذره شده ... حسین
- پنج شنبه
- 15
- مهر
- 1395
- ساعت
- 15:44
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
ارسال دیدگاه