سوی کوفه می روم با کاروانِ خستگان
بدرقه کن خواهرت را می رود ای مهربان
روزگاری بود دورِ من ابالفضلِ علی..
هم سفر حالا شده با زینبت، شمر و سنان
با چه زحمت بچه هایت را منظم کرده ام
روی مرکب ها نشستند دخترانت ناگران
در دهانِ این جماعت نیست غیرِ ناسزا
چه سخن هایی شنیدم عاجز هستم از بیان
از کنارِ قتلگاهت می برند با هلهله..
خواهرِ خود را تماشا کن شده قدم کمان
چشمِ من افتاد بر انگشترت..ناله زدم
خاتمت را دستِ خود کرده ست گویا ساربان
خوب می دانم بدونِ تو دلم خواهد گرفت
می برندم بعد از این در مجلسِ نامحرمان
- شنبه
- 29
- مرداد
- 1401
- ساعت
- 17:30
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه