مادر نشسته، سیر تماشای شان کند
هنگام رفتن است، مهیّای شان کند
عون است یا محمّد؟ فرقی نمیکند
در اشکهای بدرقه، پیدایشان کند
این سهم زینب است، دو توفان، دو گردباد
لبتشنهاند، راهی دریای شان کند
او یک زن است و عاطفه دارد، عجیب نیست
سیراب بوسه، قامت رعنای شان کند
آنها پُر از حرارت "لبیّک" گفتنند
باید سفر به خلوت شیدای شان کند
آرام، سرمه میکشد و شانه میزند
تا در کمند عشق، فریبای شان کند
بر شانه میزند که برو، سهم کوچکی ست
باید نثار غربت مولای شان کند
شاعر : پروانه نجاتی
- پنج شنبه
- 15
- مهر
- 1395
- ساعت
- 15:51
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
پروانه نجاتی
ارسال دیدگاه