• دوشنبه 3 دی 03


قاسم بن الحسن -( آمد به ميدان، ازرق شامي پرش ريخت )

1506
4

آمد به ميدان، ازرق شامي پرش ريخت
يكهو سپاه شام و كوفه باورش ريخت

از بس مكرّر ضربه زد مانند حيدر
هر سو كه رفت از ترس؛ دشمن لشكرش ريخت

آرايش دشمن بهم خورد از هجوم اش
دست و سر و پا بود كه دور و برش ريخت

شاگرد رزم حضرت عباس(ع) بوده
يك دشت از جولان او سرتاسرش ريخت

دشمن كه عاجز شد ز جنگيدن ركب زد
رگبار سنگ و تيرهاشان بر سرش ريخت

فريا "يا عمّا" كه بالا رفت، گفتند...
از روي زين افتاده، قلب مادرش ريخت

خاكي به پا شد تا گلاب از او بگيرند
زير سم مركب وجود لاغرش ريخت

وقتي جناق سينه ي او را شكستند
راه نفس بسته شد و بال و پرش ريخت

هر بند عضوش سيزده تا نيزه خورده
نيزه پس از نيزه، تن جنگاورش ريخت

از تير و تيغ و از تبر، از نعل و نيزه
پا مي كشد روي زمين و گوهرش ريخت

هر مفصل اش از هم جدا شد، استخوان نرم
در پيش چشمان عمو جان پيكرش ريخت

او را بغل كرد و سوي خيمه كشاندش
فرياد زد، عباس جانم، بنگرش، ريخت

از چشم زخم لشكري شوم آخر سر
نجمه نشست و خاك غم بر معجرش ريخت

مصطفی گودرزی

  • شنبه
  • 17
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 7:17
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



فاطمه

پیشنهاد
به جای خاكي به پا شد تا گلاب از او بگيرند
اگه بنویسه
خاكي به پا شد تا که آب از او بگيرند
به نظرم بهتر هست. شعر زیبایی بود

سه شنبه 2 مهر 1398ساعت : 12:18

ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران