بغضي كه بسته بود درون گلو، شكست
مُهري كه عمّه داشت به راز مگو، شكست
در ازدحام ناله ي جانسوز « آب، آب »
آهي كشيد ساقي و ناگه سبو شكست
بابا برادرم چه شده؟ قاسمت كجاست؟
اين دست مال كيست كه تيغ عدو شكست؟
بابا چرا چنين كمرت را گرفته اي؟
آيا حقيقت است كه فرق عمو شكست؟
از تشنگي نبود كه قلبت جريح شد
قلبت ز حال من نگران شد، از او شكست
در امتداد تير كماندار، در افق
ديدم كمان ز شدت پرتاب او شكست
با بوسه ي سه شعبه ي سنگين حرمله
لبخند بر لبان من خنده رو شكست
ديدم به چشم خويش كه جانت به لب رسيد
آنگه كه استخوان نحيف گلو شكست
مهدی فخارشاکری
- شنبه
- 17
- مهر
- 1395
- ساعت
- 14:11
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه