صبح امید دمید و خبر از یار نشد
دل دیوانه ز هجران تو بیکار نشد
رفت دیجوری و مهجوری ما باقی ماند
صحبت از آمدن دلبر عیار نشد
خور بر آمد به جهان صحن جهان شد گلشن
لیک خورشید جهاندار پدیدار نشد
فلک از نو زگل و سبزه جهان رنگین کرد
هان ندانم گل من از چه نمودارنشد
ای صبا کن گذر از لطف دمی سوی نگار
گو کسی همچو من از عشق گرفتار نشد
ای چه خوش باشد اگر روی تو بینم من زار
هر که بیند رخ چون ماه تو بیمار نشد
یک نظر از ره لطفت بفقیران بنما
چون نظر کردن بر فقر تو را عار نشد
منبع:سایت یا اباصالح المهدی ادرکنی
- یکشنبه
- 31
- اردیبهشت
- 1391
- ساعت
- 7:46
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه