بینِ صحرایِ عطش حضرتِ دریا آمد
مشک بر دوش سبک بال وَ تنها آمد
شاهِ شمشاد قدان سروِ معلی آمد
ماهِ کامل شدهی آلِ قمرها آمد
آنچه خوبان همه دارند به یک جا آمد
دشت با آمدنش عِطرِ بهاران دارد
مثل ماه است که بیننده فراوان دارد
زیرِ پایش چِقَدَر زمزمِ جوشان دارد
حُسنِ آیات جمالیه قرآن دارد
گلِ گلخانهی صدیقهی کبری آمد
شبِ تاریک! بدان باز سحر می آید
نورِ پیشانیِ آن قرصِ قمر می آید
آذرخش است که با تیغِ دو سر می آید
لب به لب سر زده در اوجِ خطر می آید
حمزه یا حیدر کرار به اینجا آمد؟
هر که آمد به مقابل جگرش افتاده
با همان ضربهی اوّل سپرش افتاده
ملک الموت به چشم و نظرش افتاده
تیغ در دستِ امیر است سرش افتاده
لرزه افتاد به اندامِ زمین تا آمد
ظلمت از نورِ فراگیر، به هم می ریزد
بیشه با آمدنِ شیر به هم می ریزد
صف به صف لشگرِ تزویر به هم می ریزد
با نگاهش، نه به شمشیر به هم می ریزد
قهرمانانِ میادین! یلِ مولا آمد
محمد حسن بهرامی
- شنبه
- 17
- مهر
- 1395
- ساعت
- 19:33
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
ارسال دیدگاه