خیلی برایت ای برادر گریه کردم
با هر حسینم وایِ مادر، گریه کردم
خیلی صبوری کردم اشکم در نیاید
از تو که پنهان نیست، آخر گریه کردم
می خواستم اشک مرا هرگز نبینی
در خلوتم بر عون و جعفر گریه کردم
هر جا که خوردم تازیانه گریه کردی
هر جا که خوردی سنگ، خواهر، گریه کردم
در بینِ صحرا باد از هر سو می آمد
از نیزه که افتاد اصغر، گریه کردم
در کوفه خیلی ناسزا گفتند بر ما
هر جا که آمد نامِ حیدر گریه کردم
پیرِزنی که چنگ بر موی تو می زد
هر وقت آمد سمت معجر گریه کردم
تو روی نی بودی و من بالای نیزه
با زخم های مانده بر سر گریه کردم
هر دفعه که از نیزه افتادی، برایت
با خنده های شمر کافر گریه کردم
دروازه ی ساعات، آهم شعله ور شد
بر غیرتِ ساقیِ لشگر گریه کردم
یادت می آید با تو یک لحظه نباشم؟
خولی تو را که برد، مضطر گریه کردم
یادم نرفته لحظه ای که شمر آمد
با بوسه ی خنجر به حنجر، گریه کردم
حالا پس از یک اربعین پیشِ تو هستم
در راهِ وصلت صد برابر گریه کردم
شاعر : رضا باقریان
- یکشنبه
- 18
- مهر
- 1395
- ساعت
- 6:28
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه