ولدی یا ولدی دیده خود را بگشا
به نگاهی بده بر قلب پدر بازصفا
بگشا لعل لبت راوبه من باباگو
تانرفته ست زتن جان غریبی تنها
چشم من طاقت دیدار ندارد پسرم
قطعه قطعه شده ای سرو روان لیلا
دل من خون شده چون میوه آن راچیدند
بعد مرگ تو علی گفته ام اف بر دنیا
حسرتی مانده به دل خواسته ای آب زمن
ناتوان بوده پدر تر بکند کام ترا
کام عطشان تو با خون گلو تر کردند
هرکه ضربی به تو زد باد براو لعن خدا
بوسه ای برلب خونین تو آرامم کرد
خون لبهای تو باشد نمی از آب بقا
خواستم تا که بیایند ترا خیمه برند
قدرتی نیست ترا خود ببرم از اینجا
شاعر : اسماعیل تقوایی
- یکشنبه
- 18
- مهر
- 1395
- ساعت
- 19:48
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه