از نـواي العطـش دائم به پيچ و تابم
منم آب آوري که خجالت کرده آبم
کاش اين صحراي اقاقي نبود
نـام من اي خـدا سـاقي نبود
يا اخا يا اخا ادرک حسين جان
علقمه شاهد بود آتش گرفتـه پرم
تير دشمن آمده بوسيده چشم ترم
نه چشمي مانده نه دست و نه سر
قـمـرت را بـبـيـن شـق الـقـمـر
يا اخا يا اخا ادرک حسين جان
آسـمان گـريـه کند پا به پاي اشک من
قطره قطره مي چکد آبروي مشـک من
با لب تشنه جان مي سپارم
روي رفتن به خيمه نـدارم
يا اخا يا اخا ادرک حسين جان
شاعر : میثم مومنی نژاد
- دوشنبه
- 19
- مهر
- 1395
- ساعت
- 13:1
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
میثم مومنی نژاد
ارسال دیدگاه