در خواب مگر بینم... بیدار شدن را
دل خواهِ نظر بودنِ دلدار شدن را
باید به دل گور برم حسرتِ فیضِ
اذنِ نفسی لایق دیدار شدن را
تا دل ندهی، سر نسپاری به ره دوست
هیهات ببینی، شب سردار شدن را
ای بی خبر از لذّت درماندگیِ عشق
یک بار بیا تجربه کن زار شدن را
بیچاره دلی که نچشیده ست صفایِ...
در روضه ی دلدار گرفتار شدن را
حاشا که دهم بر همه ی عالم هستی
یک لحظه پریشانِ علمدار شدن را
شاعر : مجتبی روشن روان
- سه شنبه
- 20
- مهر
- 1395
- ساعت
- 9:31
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مجتبی روشن روان
ارسال دیدگاه