شب قدر و شب، مناجات و دعاست
شب دلواپسی، شب اشک و بُکاست
نشسته توو خیمه زینب با گلاش
میباره اشکای غربت از چشاش
میخونه تو گوش داداش
میمیرم/ از این غم و از این دل بیقراری
میمیرم/ اگه بری منو تنها بذاری 2
برا من سخته که، ببینم مضطری
به پاس انگار توی، دل تو محشری
چرا به زیر لب داری زمزمه
میاری دائماً نام فاطمه
چشات غرق اشک و غمه
میمیرم/ از این همه غم و اشکای جاری
میمیرم/ اگه بری منو تنها بذاری
شاعر : رضا رسولی
- سه شنبه
- 20
- مهر
- 1395
- ساعت
- 14:54
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
رضا رسولی
ارسال دیدگاه