• پنج شنبه 6 اردیبهشت 03


متن شعر غزل شب عاشورا -(مادری گفت " بُنیَّ " غزلی ریخت بهم)

1993
1

مادری گفت " بُنیَّ " غزلی ریخت بهم

و ردیف " سر " اولاد علی ریخت بهم

خواهری که قد و بالای برادرهایش

همۀ دلخوشی اش بود، ولی ریخت بهم

گذر نحس سه شعبه که به دریا افتاد

ساحل چشم و دو ابروی یلی ریخت بهم

نیزه ای آمد و پهلوی اذان گوی حرم

وسط جلوۀ " خیر العملی " ریخت بهم

زهر این حادثه آنقدر مذاقش تلخ است

طعم شیرینی " احلی عسلی " ریخت بهم

حنجری کوچک و " آنجا که عرب تیر انداخت "

بار معنایی ضرب المثلی ریخت بهم

بدنی ریخت بهم، پیرهنی ریخت بهم

مــادری گفـت "بُنـیَّ" غــزلی ریخت بــهم

  • پنج شنبه
  • 7
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 15:4
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران