مادری گفت " بُنیَّ " غزلی ریخت بهم
و ردیف " سر " اولاد علی ریخت بهم
خواهری که قد و بالای برادرهایش
همۀ دلخوشی اش بود، ولی ریخت بهم
گذر نحس سه شعبه که به دریا افتاد
ساحل چشم و دو ابروی یلی ریخت بهم
نیزه ای آمد و پهلوی اذان گوی حرم
وسط جلوۀ " خیر العملی " ریخت بهم
زهر این حادثه آنقدر مذاقش تلخ است
طعم شیرینی " احلی عسلی " ریخت بهم
حنجری کوچک و " آنجا که عرب تیر انداخت "
بار معنایی ضرب المثلی ریخت بهم
بدنی ریخت بهم، پیرهنی ریخت بهم
مــادری گفـت "بُنـیَّ" غــزلی ریخت بــهم
- پنج شنبه
- 7
- شهریور
- 1398
- ساعت
- 15:4
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد جواد مهدوی
ارسال دیدگاه