• دوشنبه 3 دی 03

 حسن لطفی

شب دهم محرم -( خیمه‌ها را یکی‌یکی گشتم )

1773
3

از زبان حضرت زینب سلام الله

خیمه‌ها را یکی‌یکی گشتم
تا که امشب تو را نگاه کنم
تا دل سیر گریه‌ای بکنیم 
تا دَمِ صبح آه آه کنم

پشتِ این خیمه‌ها،چرا بر خاک؟
فکرِ این تشنه‌ی صدایت باش
خارها را که حال می‌چینی 
جان من فکر دستهایت باش

تازه خوابیده‌اند طفلانت 
سایه‌یِ میرِ خیمه کم نشود 
دلِ من می‌تپد دعای کن 
بی علمدار این حرم نشود

هرچه خواستم رباب بس بکند 
آنهمه آه و ناله را که نشد 
هرچه می‌خواستم ببافم باز 
 گیسوانِ سه ساله را که نشد

اصغر امشب که خواب رفته ولی 
حال و احوال مادرش پیداست 
با خودش تا به صبح می‌گوید 
که سفیدیِ حنجرش پیداست

خواب دیده که شیرخواره یِ او 
لبش از آفتاب خشک شده 
کاش می‌شد بگیرد از شیرش 
حیف شیر رباب خشک شده

جان مادر بیا و از پیش
من نه طفلان بی پناه نرو 
هرکجا می روی برو اما 
سمت گودال قتلگاه نرو 

شاعر : حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • 21
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 6:21
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران