• پنج شنبه 1 آذر 03

 حسن لطفی

شب دهم محرم -( شمعم که با نگاهِ تو آتش گرفته‌ام )

2203

شمعم که با نگاهِ تو آتش گرفته‌ام
امشب کنارِ آهِ تو آتش گرفته‌ام

پیرت شدم نگاه به این پیرزن بکن
امشب بیا و خواهرِ خود را کفن بکن

امشب غنیمت است برایم چه می‌کُنی
آقا شکسته است صدایم چه می‌کُنی

امشب نشسته‌ای ولی از من جُدا چرا
ای جانِ خیمه پشت‌سرِ خیمه‌ها چرا

امشب به پشتِ خیمه چرا خار می‌کَنی
این خاک را برایِ که اینبار می‌کَنی

با این قلاف قبرِ که را می‌کُنی درست
این قبر کوچک است چرا می‌کُنی درست

یک پلک هم به هم نَزَنم تا نرفته‌ای
گیسویِ خویش را نَکَنم تا نرفته‌ای

گفتند عمه دخترکان:نامه آمده است
عمه عمو کجاست امان نامه آمده است

از پیشِ پاسبان حرم آمدم حسین
از سمتِ مهربانِ حرم آمدم حسین

گفتم به خیمه موقعِ هنگامه نیست نیست
بس کُن رباب حرفِ امان‌نامه نیست نیست

یگ گوشه رفته تا نخِ قنداقه وا کُنَد
پیراهنی که تازه خریده است تا کُنَد

هِی دستهایِ کوچکِ مهتاب را نَبوس
بس کن رباب بچه‌ی در خواب را نَبوس

از مَشک،تازه خورده کمی آب می‌پَرَد
آرام بو کُنَش گُلَت از خواب می‌پَرَد

امشب دلم برایِ حرم شور می‌زند
اصلاً دلم برای خودم شور می‌زند

مادر که رفت بعدِ پدر هم حسن نماند
از پنج تا کفن به‌خدا یک کفن نماند

امشب نشسته ام که خودم را کفن کنم
فکری برایِ آنهمه دستِ بزن کنم

امشب که فکر می‌کنم از حال می‌روم
فردا چقدر بر سرِ گودال می‌روم

امشب زِ درد بر جگرم دست می‌زنم
فردا چقدر بر کمرم دست می‌زنم

امشب زِ خاک خار اگر جمع می‌کنیم
فردا میانِ تیغ،پسر جمع می‌کنیم

امشب غبار از سرِ گیسوت می‌کِشم
فردا غروب نیزه زِ پهلوت می‌کِشم

امشب کنارِ مادر خود می‌خورم زمین
فردا غروب با سرِ خود می‌خورم زمین

شاعر : حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • 21
  • مهر
  • 1395
  • ساعت
  • 6:30
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران