بِبَریدم که پیام از تنِ بی سر دارم
حرفها با سپهِ کوفه ز حنجر دارم
شِکوه بر فاطمه دارم ز جسارتهاتان
من شکایت ز شما نزد پیمبر دارم
تشنه کشتید و بریدید سرِ مهمان را
حال این رختِ اسیریست که در بر دارم
مَحرمان را همه کشتید و زبان دار شُدید
غارت آزاد شد و دست به معجر دارم
بزنیدم ببَریدم به همه میگویم
من در این دشتِ بلا چند برادر دارم
بار بستید و برفتید ولی من چه کنم
من که از معرکه هفتاد و دو پیکر دارم
یا اجازه بدهید اینهمه را دفن کنم
یا گذارید که انگشتِ جدا بر دارم
یکطرف بی سر و بی دست، علمدارِ رشید
یکطرف دستِ علمدارِ دلاور دارم
دارم اینجا به حرم یک تنِ ارباً اربا
و سرِ نیزه سرِ زخمیِ اکبر دارم
رأسها را که بریدید و سرِ نیزه زدید
دستها را چه کنم،اینهمه لشگر دارم
یکطرف غنچۀ نشکفته که پرپر کردید
یکطرف مانده دوتا گمشده دختر دارم
یکطرف کعب نی و حرف بَد و سوی دگر
تازیانه به سر و صورتِ خواهر دارم
خواهرانی همه معصوم و عفیف و مضطر
داغدیده به برم، اینهمه مادر دارم
یا اخی بوسه به رگهای بریده بزنم
زانکه مأموریتِ تازه ز حیدر دارم
بوسۀ حنجرۀ تو نَفَسِ تازه دهد
تا ببیند که من هم کس و یاور دارم
شاعر : محمود ژولیده
- چهارشنبه
- 21
- مهر
- 1395
- ساعت
- 7:3
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه