عرش حق است که نزد تو مکان می گیرد
خاک ، پیش قدمت حکم جنان می گیرد
همه از حاتم طِی گفته و من هم گویم
او گدایی است که از دست تو نان می گیرد
این چه سری است که بعد از گذر صدها سال
مرده از یک دم یاهوی تو جان می گیرد
دم هر صبح که از خانه برون می آید
یوسف از تیغ دو ابروت ، امان می گیرد
آنقدر جود و کرم بین دو دستت داری
لال هم بر در بیت تو زبان می گیرد
بی سبب نیست گدا بر در تو می آید
از گدایی به درت سود کلان می گیرد
تو به این بی سر و پا برگ براتی بده که
دارد او از غم هجرت سرطان می گیرد
از غم هجر تو در زیر لحد می افتد
آخرش هم لقب شادروان می گیرد
مهدی ات با دم شمشیر تو بر می خیزد
انتقامت ز فلان ابن فلان می گیرد
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- جمعه
- 23
- مهر
- 1395
- ساعت
- 10:20
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه