حالا که ظلمت سرزده از پای نیزه
خورشید می تابد ولی بالای نیزه
بر اوج نی ها کاروانی از ستاره
نورانیت بخشیده بر شبهای نیزه
سر می رود ثابت کند بر اهل کوفه
افتاده پای نامه ها امضای نیزه
امشب تن, سرد تنور آتش گرفته
فردا چه نانی میرود بالای نیزه!
حتی لب هر سنگ شوق بوسه دارد
قرآن که جاری می شود از نای نیزه
غرق کبودی دختری می گفت:بابا!
پس کی به آخر می رسد غوغای نیزه؟
شاعر : محمد رضا طالبی
- جمعه
- 23
- مهر
- 1395
- ساعت
- 10:24
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد رضا طالبی
ارسال دیدگاه