ای که فراز نیزه تو را آشیان شده
بنگر مرا که ناقه ی عریان مکان شده
حرفی که نه! اشاره ای حتی نمیکنی!
از آن زمان که هم سخنت خیزران شده
ازبسکه سنگ خورده ای ازدست کوفیان
خون لخته از کنار لبانت روان شده
سنگی که میخوردبه سرت میخوردبه من
پرتابشان ببین چه قدر با نشان شده
شهری که پایتخت علی بوده یک زمان
حالا دگر محله ی نامردمان شده
ای همسفر!تو روی نی ومن به زیر نی
از روی نی سرت به سرم سایبان شده
شاعر : محمد حسن بیاتلو
- شنبه
- 24
- مهر
- 1395
- ساعت
- 16:22
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه