بعد عمری ، که گرفتار غم بابا بود
بازهم گوشه ی یک حجره ، تک و تنها بود
پسر سوم زهراست ، مراعات کنید
بخدا همسفر عمه ی عاشورا بود
باغ گل دید ، ولی غم ز دلش باز نشد
او فقط ، فکر گلوی پسر آقا بود
ذبح میدید ، پر از شور و تلاطم میشد
آه ، انگار به فکر عطش مولا بود
دائما اشک برای غم عاشورا ریخت
فکر سقا و تن گل پسر لیلا بود
زهر ، ناچیز ترین قاتل آقا بوده
قاتلش ، داغ پریشانی دخترها بود
جگرش سوخت ، به یاد غم آن روزی که
بزم نامردی اولاد "زنا" برپا بود
دو سه تا مهره ی شطرنج و شراب و نامرد...
اصلا انگار نه انگار ، رباب آنجا بود
چوب را بر لب و دندان پدر میکوبید
بزم بیچارگی ذریه ی زهرا بود
عمه ی بی کس و تنها ، وسط بزم شراب
او که پر دردترین ، خواهر این دنیا بود
پوریا باقری
- شنبه
- 24
- مهر
- 1395
- ساعت
- 17:20
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه