چقدر همسفر روی نیزه دشوار است
میان حلقه ی نا محرمان سفر کردن
اسیرِخنده ی یک مشت بی حیاشب وروز
به زیرِ نیزه ی تو سر بزیر ، سر کردن
چرا؟چه شد؟که دگرروی نی نمیخوانی
بخوان دوباره بدانند ما مسلمانیم
چه میزبانی خوبی برای ما کردند
به زیر بارشی از جنس سنگ بارانیم
چه می شود که بیایی به دامنم یک دم
که بوسه گیرم از آن زخم روی لبهایت
زبسکه خون سرت روی صورتت جاریست
خودت بگو که چگونه کنم تماشایت ؟
گمان کنم که بیفتی ز روی نیزه زمین
اگر که نیزه ات این بار یک تکان بخورد
دویده ام نگذارم سه ساله ی حرمت
نشان لطمه ز دستان این و آن بخورد
چقدر همسفر روی نیزه دشوار است
نمی شود که برایت به سینه ام بزنم
من ونگاه پرازطعنه ای که سوی منست
منی که دارم از این کوه درد می شکنم
شاعر : محمد حسن بیاتلو
- جمعه
- 7
- آبان
- 1395
- ساعت
- 14:59
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه