اگر از گریه سوی چشم ترم افتاده
گذرم باز ، به شهر پدرم افتاده
نرسیده سرِ دروازه حسین آب شدم
به زبان ِ همه اینجا خبرم افتاده
سر نی هم ، من از عباس توقع دارم
چِقَدَر چشم ببین دوروبرم افتاده
مادرم گفت تو را جای بدی جا دادند
بی سبب نیست به خولی نظرم افتاده
از سر نیزه ببین معجر من پیدا نیست
چند وقتیست که از روی سرم افتاده
نیزه دارت ، دگر ای کاش تکانت ندهد
بس که افتاده ای از نیزه پَرم افتاده...
شاعر : حبیب نیازی
- جمعه
- 7
- آبان
- 1395
- ساعت
- 18:7
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حبیب نیازی
ارسال دیدگاه