من که جز با تو هوای سفرم هیچ نبود
سفرم بود ، ولی همسفرم هیچ نبود
رفت سامانِ من از بی سر و سامان شدنت
با سرت جز قدمِ ,ِ در به درم هیچ نبود
نکند فکر کنی خسته ام از راه امّا...
کاش در کوفه مسیرِ گذرم هیچ نبود!
شهر تعطیل و همه منتظرِ خواهر ِ تو
سرِ دروازه رسیدن نظرم هیچ نبود!
زینب و رد شدن از بین شلوغی؟اینجا...
اصلا ً انگار زمانی پدرم هیچ نبود
سرِ ، در نیزه ی عباس شده دردسرم
به زبانِ همه غیر از خبرم هیچ نبود
معجرم نیست اگر ، شکر خدا نور که هست
پس کسی هیچ نفهمید ، سرم هیچ نبود!!
راه باز است ولی ، باز شده هر چشمی
راه تا راه به جایی ببرم هیچ نبود
جگر ِ شیر خدا ، داده خداوند به من
با تماشای تو دیگر ، جگرم هیچ نبود
چوبه ی محمل و پیشانیِ من بود شکست
رونمای تو از این بیشترم هیچ نبود
یا که ماه ِ روی تو نیمه هلالی شده ست
یا که نه ، سوی دوتا چشم ترم هیچ نبود
لطف کن از سرِ نی ، با دل این دخترکت...
جز صدای "ابتا" دوروبرم هیچ نبود
نان و خرما صدقه میدهد این کوفه به ما
غیرِ دلشوره روی بال و پرم هیچ نبود
خطبه ی خواهرت از کوفه نفس میگیرد
چادر و پوشیه و مقنعه پس میگیرد
شاعر : حبیب نیازی
- جمعه
- 7
- آبان
- 1395
- ساعت
- 18:43
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حبیب نیازی
ارسال دیدگاه