• دوشنبه 3 دی 03


حضرت زینب(س)مصائب شام -( سایه ی روی سرم بر روی نیزه شد سرت )

1389
1

سایه ی روی سرم بر روی نیزه شد سرت 
ظاهرا هستم اسیر و باطنا پیغمبرت

غم مخور پرچم زمین افتاد ، اما من که نه 
سنگرت را حفظ کرده خواهر همسنگرت

من نمیپرسم کجا بودی که بوی نان دهی 
تو نپرس از من چه بر سر هست ، جای معجرت

مادر من با وضو شانه به مویت میکشید
پُر ز خاکستر شده مویت ... بمیرد مادرت

خوب شد که نیستی تا که ببینی بعدِ تو
باز شد روی حرامی ها به روی خواهرت

کرد انگشتر به دستش ، دزدِ انگشتر ، و بعد ...
شدت سیلی دوچندان شد به روی دخترت

بارها افتاد روی خاک ... پیش چشم من
نیزه دارِ مست بود و نیزه ی آب آورت

درس قرآن دادم اینجا ... حال هستم خارجی 
بازی این روزگار است و منِ غم پرورت

رضا قاسمی

  • سه شنبه
  • 11
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 15:3
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران