باز چشمانم خيس شد
باز انتظاري ديگر
باز غمگيم شده ام
اخر به اين انتظار پايان ده
عمرم به اخر رسيده
اما باز در لحظات عمرم
بي قراري ميکنم
چون باري ديگر تو را بينم
اي دل بگو از غصه هايت بگو
از شبهاي تنهايي
از شبهايي که تنها بودي
و هيچ کس
تو را نمي شناخت
و او را تنها گذاشت
با من بمان
اين اخرين بار است
اين اخرين بار است
**************************
هنوز از اينده هراسانم
هنوز از ان ميترسم
خيال و فکرم پر هياهو شد
دلم به جاي ديگر رفت
نميدانم که اينده چه ميشود
هنوز قصه هاي مادر يادم هست
هنوز من نگران اينده
و هواي تازه بهاري
هنوز هم به دنبال اينده هستم
*************************
من او را دوست داشتم
من او را دوست داشتم
اما او هرگز نميدانست
و زير لب به من ميخنديد
به اين ترنم زيباي عشق
اين عشق کودکانه
من او را دوست داشتم
اما او هرگز نميداند
من به او عادت کرده بودم
و غم و اندوه در من جايي نداشت
اما من به او ميانديشم
و حال من جا مانده ام
در اين ديار
که هيچکس مرا درک نميکند
و مانده ام که چرا تنهايم
ميان سکوتي سرد
***********************
دخترکي تنها در کنار مرداب نشسته است
به رويايش مينگرد
رويايي کودکانه
تنها دوستش او را تنها گذاشته
و او مانده است با کوله باري از غم
مردي در جاده
به او مي نگرد
به ديوانگي اش فکر ميکرد
ولي نميدانست عشق او را زمين گير کرده
دلش ميخواهد
اسمان از ان او باشد
به اسمان بگويد اسمان ببار
و دلم را از عشق او پاک کن
اما دلش نمي ايد
تنها ترين عشقش را از يا ببرد
****************************
- پنج شنبه
- 18
- خرداد
- 1391
- ساعت
- 8:5
- نوشته شده توسط
- senator0341
حسينيه خدا
زندان صبر بود و هوای رضای او
شوقش کشیده بود به خلوت سرای او یکشنبه 21 خرداد 1391ساعت : 10:27