گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
راز آسمانها را، در نگاه ما خوانی
نور صبحگاهی را، بر جبین ما بینی
در مصاف مسکینان، چرخ را زبون یابی
با شکوه درویشان، شاه را گدا بینی
گر طلب کنی از جان، عشق و دردمندی را
عشق را هنر یابی، درد را دوا بینی
چون صبا ز خار و گل، ترک آشنایی کن
تا به هر چه روی آری، روی آشنا بینی
نی ز نغمه وا مانَد، چون ز لب جدا مانَد
وای اگر دل خود را، از خدا جدا بینی
تار و پود هستی را سوختیم و خرسندیم
رند عافیتسوزی، همچو ما کجا بینی؟
تابد از دلم شبها، پرتوی چو کوکبها
صبح روشنم خوانی، گر شبی مرا بینی
ترک خودپرستی کن، عاشقی و مستی کن
تا ز دام غم خود را، چون «رهی» رها بینی
- جمعه
- 13
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 17:27
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد حسن زهی معیری
ارسال دیدگاه