• دوشنبه 5 آذر 03


حضرت رقیه(س)-شهادت -( نفس نمانده که از تو بپرسم از سر و رویت )

1339
1


نفس نمانده که از تو بپرسم از سر و رویت

لبی نمانده برایت بپرسی از سر و رویم

بیا بگو که چرا خون نشسته بر سر مویت

بگو که با تو بگویم ز آتش سر مویم

تو و  لبان پر از خون ، من و کبودی صورت

تو از کدام بگویی من از کدام بگویم

رسیده ای و نشستی دقایقی به کنارم

چه خوب بود می امد به همره تو عمویم

ز پلک پاره خود کن نظاره دختر خود را

ببین که بغض غریبی گرفته راه گلویم

گمان کنم که ز چهره دگر مرا نشناسی

چنان به صورت من زد ، نه بهتر است نگویم

ببین که زائر زهرا شدم میانه ی صحرا

دمی که مادرت آمد در آن میانه به سویم

نمی شود ز لبانت یکی دو بوسه بگیرم

ترک ترک پر زخم است هر کجا که بجویم

بیا و دختر خود را ببر تو از دل ویران

دگر نمانده توانی که این مسیر بپویم

به قصد کشت مرا می زند حرامی بی دین

هر آن زمان که به لب نام دلربای تو گویم

**

عیان شود به قیامت شکوه و جاه و جلالم

چو قبر مخفی یاس مدینه سر مگویم

شاعر : ناصر شهریاری

  • جمعه
  • 14
  • آبان
  • 1395
  • ساعت
  • 13:40
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران