ای آفتاب چهره ی تو رشکِ آفتاب
داری به رخ ز نور الهی همی نقاب
ای ماورای عقل بشر قدر و شأن تو
ای در مقام و مرتبه،"لولاک" را خطاب
نور تجلّیات خدایی به ساق عرش؛
ای آمده ز چشمه ی افلاک، درّ ناب
حقّا وساطت تو شده وحی را دلیل
تنها وجود تو شده مظروفِ این کتاب
ای وسعت وجود تو آیینه ی جمال
هرچه به جز جلال الهیت چون سراب
شأن تو در "دَنیٰ فَتَدَلّیٰ فَقٰابَ قَوْس"
از چشم عارفان دو عالم ربوده خواب
تو آمدی و کاخ شهان گشت زیر و رو
افتاد،ولوله به دل و جان شیخ و شاب
قبل ازتو بوی خوش نشنیدی کسی به دهر
آوردی از جنان به جهان،عطر مشک ناب
فردا که ز آفتاب جزا نیست مأمنی
لطف تو می شود به سر امّتت سحاب
همچون علی که گفته "عَبیدِ محمّدم"
ما از دو عالم عشق تو کردیم انتخاب
با هرنبی اگر چه نهان بود مرتضی
بهر تو کرد جلوه خدا، با ابوتراب
بیست وسه سال از لب تو امّتت شنید
راه علیست راه "مَعَ الحَق ّ"، ره ثواب
شاعر : وحید دکامین
- جمعه
- 14
- آبان
- 1395
- ساعت
- 14:32
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
وحید دکامین
ارسال دیدگاه