به دخترت زده ای سر، فدای سرزدنت
فدای آتش داغی كه بر جگر زدنت
چه قدر داد كشيدم دگر نخوان قرآن
ولی توخواندی و با سنگ، ای پدر زدنت
به هيچ جای سر تو كه جای سالم نيست
ز بسكه هر سر بازار و هر گذر زدنت
خودت بگو سر نيزه چه بر سرت آمد؟
به روی نيزه كه بودی چرا مگر زدنت؟
ميان مجلس و در پيش روی عمه ومن
برای كشتن ما بوده بيشتر زدنت
شاعر : محمد حسن بیاتلو
- شنبه
- 15
- آبان
- 1395
- ساعت
- 15:0
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه