بغضها دسته دسته میلرزند
چمدانی که دست زن مانده
اتوبوسی که بی هوا رفته
چشمهایی که بر ترن مانده
روزها روزهای عاشقی است
دل که پر زد نمیشود که نشست
تیک تاک دقیقهها بیتاب
غم که سر زد نمیشود که نشست
کوله پشتی این مسافرها
پُرِ اندوه چند ساله شده
مستی از حد گذشته بانو جان
چشمها ساغر و پیاله شده
عاشقِ غیرت اباالفضلند
عاشق آسمان شش گوشه
مبتلای زمین اعجاز و
مبتلای زمان شش گوشه
بین این دو حرم که محشر محض
پیش آن دست بسته میبارد
ابرها پیش مرگ مدعیاند
و غروب شکسته میبارد
جادهها پا به پای زائرها
تابلوها قدم قدم غربت
چاله های هوا پر از خالی
اتوبوس و ترن پر از خلوت
نذرها، گوشه چشم بیبی و
چشمها رو به دست عباس است
نام این خاک شهرِ عاشقی است
نام این خاک شهر احساس است
مرزها در اسارت عشقند
عشق جای تمام قانونهاست
جان پناه قشنگ لیلاها
خاک دیوانگی مجنونهاست
این ور مرزها...پدر دلتنگ
مادر و... استخارههایت هم
آه، امسال بیلیاقت بود
شاعر سوگوارههایت هم
شاعر : شبنم فرضی
- جمعه
- 28
- آبان
- 1395
- ساعت
- 16:18
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
شبنم فرضی
ارسال دیدگاه