در عزای اشرف اولاد آدم زار میگریم
بر شهید کربلا میگریم و بسیار میگریم
از لب عطشان گلهای پریشان یاد میآرم
همچو ابر نوبهاری بر گل و گلزار میگریم
اشک میبارم به یاد قامت مردی که میافتد
جویباری بی قرارم پای سروی زار میگریم
در غم آن چشم خون افشان و آن دست جدا از تن
دست بر سر میزنم، با دیده خونبار میگریم
قصهی شام غریبان را چو شبها یاد میآرم
همچو شمعی در دل شب با تن تبدار میگریم
در وداع تلخ و دردآلود زینب با حسین خود
با دل خونین چو یاری در وداع یار میگریم
گر ببینم نیش خاری سرخ رنگ از خون به صحرایی
با خیال پای طفلی مانده از رفتار میگریم
کاروانی با اسارت میرود با کوله بار غم
من چو طفلی بر سر هر کوچه و بازار میگریم
درد بی درمان غم بیگریه آرامی نمیگیرد
چارهی بیچارگان اشک است و من ناچار میگریم
غلامعلی حداد عادل
- جمعه
- 28
- آبان
- 1395
- ساعت
- 16:39
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه