این جشنها برای من آقا نمی شود
با این چراغها شب من پا نمی شود
من بیشتر برای خودم گریه میکنم
این جشنها برای تو برپا نمی شود
خورشیدی ومرا می کنی سفید
می خواستم ببینمت اما نمی شود
شمشیرتان کجاست بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گره ای وا نمی شود
این زندگی بدون تو تلخ است مثل زهر
بازهر مار آب گوارا نمی شود
آقاجسارت است زودتر بیا
این کارهابه صبر ومدارا نمی شود
باور مکن تو را به هوای تو خواستم
بااین قدی که پیش شما تا نمی شود
- دوشنبه
- 5
- تیر
- 1391
- ساعت
- 6:59
- نوشته شده توسط
- سیدمهدی هاشمی نسب
ارسال دیدگاه