دوباره صبح جمعه شد تو از سفر نیامدی
قبول کن از این "دوباره" بیشتر نیامدی
شبیه شیشه ای شدم که آتش است بین آن
نیامدی ولی مرا زدی شرر نیامدی
تمام قصه های دفترم به آخرش رسید
به جز تو که حدیث دردی و به سر نیامدی
قرار قبل بین ما دم سحر مگر نبود?
من آمدم ... بگو چرا دم سحر نیامدی?
دم سحر نیامدی ز پشت در نیامدی
چقدر گفتمت پدر... پدر.... پدر ... نیامدی
به قیمت کرامتت به قیمت شهادتم
چقدر گفتمت بیا مرا بخر ... نیامدی...
نیامدی نیامدی نیامدی نیامدی
تو آنقدر نیامدی که "ضربدر نیامد"ی
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- جمعه
- 3
- دی
- 1395
- ساعت
- 12:26
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه