دیشب ورق زدم صفحات کتاب را
خواندم هزار مرتبه این حرف ناب را
«باشم و یا نباشم اگر در میانتان
دست غریبهها ندهید انقلاب را»
حالا در این زمانه تردید، عده ای
گم کرده اند عجیب مسیر صواب را
از بس اسیر وسوسهی نفس گشتهاند
باور نمودهاند فریب سراب را
در انعکاس پرتو خورشید پرفروغ
حاشا کنند روشنی آفتاب را
تا اینکه در ادامهی بغض یزیدیان
رو کردهاند دشمنی بیحساب را
در ازدحام شک و هیاهوی تفرقه
از چهرهها زدند کناری نقاب را
روز دهم، به ماتم ارباب کف زدند
در خون زدند دیدهی پیر و شباب را
بدتر از آن، که عدهای از بیبصیرتی
دامن زدند آتش این التهاب را
کمکم عتاب رهبری و نعرهی خواص
بیدار کرد مردم رفته به خواب را
تکرار شد جنگ ابابیل و ابرهه
دیدن به چشم خویش نزول عذاب را
گیرم که در تلاطم دریای بیکران
بازی کنند نقش کف روی آب را
موجی بزرگ آمد و با یک اشارهای
درهم شکست هیبت پوچ حباب را
دست خدا در آمده از آستین یار
انداخت دور گردن فتنه طناب را
بگرفت جان تازه و دلگرم گشته است
هرکس شنید خطبهی فصلالخطاب را
الحق علم به دست علمدار فاطمیست
فهمیدهاند حکمت این انتخاب را
بیحرمتی، هلهله، تحقیر، کرده است
در خاطرم زنده بساط شراب را
آنجا که بیحیا به کنیزی صدا زده
آن دختر شکسته دل بوتراب را
شاعر : محمود مربوبی
- شنبه
- 25
- دی
- 1395
- ساعت
- 7:35
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمود مربوبی
ارسال دیدگاه