چندی است که در شهر صدا پیچیده
انگار فضای شهرمان نورانی است
از رعد طنین یا ابا عبدالله
و از برق نگاهمان زمین بارانی است
ازلقمهی پاک پدران ممنونیم
درسینه محبت خدا آورده
احسنت به شير و اشک مادرهامان
درس ادب و عشق و وفا آورده
یک عمر اگر سیاه بر تن کردیم
بر سينه مان ولای حق تابیده است
ازجوشش چاه زمزم صورتمان
پیداست که کوثر علی باریده است
شکرانه این نعمت بیحد خــدا
تا آخر عمر سینهزن میمانیم
در سایهی سید علی خامنهای
حامی ولایت و وطن میمانیم
روز نهم از ماه ده و... یخبندان
ده روز ولی بود که جانها میسوخت
نه روز اگر چه در زمستان... اما
از هرم عزاش استخوانها میسوخت
آن روز تمام خلق در شیون بود
جن و ملک و حور و پری و انسان
آن روز مسیحی و کلیمی حتی
پشت سر هیئت حسینی گریان
یکباره تمام مشتها وا شد و بعد
تاریکی تاریخ هویدا میشد
یک عده فریبخورده و دنیا دوست
... انگار دوباره کوفه بر پا میشد
انگار غروب و عصر عاشورا بود
پر گشت تمام شهر از آتش و دود
با هلهله و سوت و کف و شادی و رقص
شیطان به امید انتقام آمده بود...!
تاریخ پس از کرب و بلا را خواندیم
احوال یکایک امم را... تنها
... از نسل بنی بر میآید
آتش بزند پرچم عاشورا را
ای کاش که منتقم ز ره باز آید
تا پاره کند خرقهی سالوس و ریا
در باورمان هست که بر میگردد
تا باز ســتـاند انــتقام ما را
شاعر : یاسر حوتی
- شنبه
- 25
- دی
- 1395
- ساعت
- 7:37
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
یاسر حوتی
ارسال دیدگاه