میل سفر در سر چرا دارم دوباره
شوق زیارتنامه را دارم دوباره
صحنی پر از خلوت شده فکر و خیالم
انگار میل سامرا دارم دوباره
این اشک های روی گونه نازنین اند
وقتی سر خان کریمان می نشین اند
یک قطره بردم باز دریا پس گرفتم
در مکتب شیعه حسن ها اینچنین اند
اینکه ،فقیری، را به ما ها هدیه دادی
می ریزد اشک شوق مان غیر ارادی
قنداقه ی نور تو را خیل فرشته
آورده اند از عرش بر دستان هادی
وا کن به روی رعیتت حالا دری را
باب زلال گریه های مادری را
بین توسل ها سه شنبه لطف کردی
همواره ایها الزکی العسکری را
حاجاتمان را دست پاک تو سپردیم
ما دست خالی از حریم تو نبردیم
یک خواهش اما مانده بین سامرایت
ای کاش فرزندت بیاید تا نمردیم
آقا بمیرم من برایت !باز دشمن؟
این غربت صحن تو بد تا کرد با من
وقتی صدای تیر و شلیک است آنجا
بعدش صدای بال کفتر هاست حتما
شاعر : مجتبی کرمی
- شنبه
- 25
- دی
- 1395
- ساعت
- 9:25
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مجتبی کرمی
ارسال دیدگاه