• شنبه 3 آذر 03


اشعار شهادت حضرت رقیه(س) -( ای زجر از شرم و حیا پرهیز کردی )

1773

ای زجر از شرم و حیا پرهیز کردی
دندان برای سهم ناحق تیز کردی

از بس مرا در پشت مرکب ها دواندی
عمر بهاری مرا پاییز کردی

آرامشِ راز و نیازم را گرفتی
بینایی چشمان بازم را گرفتی

من که به تو هر قدر زیور بود دادم
دیگر چرا چادرنمازم را گرفتی؟

زنجیر را روی پرم نگذار بس کن
پا روی بال دیگرم نگذار بس کن

راحت شدی؟! بال و پرم از کار افتاد
دیگر برو سر به سرم نگذار بس کن

با ضربه ی سیلی دهانم را شکستی
ابروی زیبا و کمانم را شکستی

از هر طرف پا می شوم فورا میافتم
چون بندهای استخوانم را شکستی

درد عجیبی از شب غارت گرفتم
گفتم پدر... از کعب نی حاجت گرفتم

اصلا به آسانی نمی چرخد زبانم
شیرین زبان بودم ولی لکنت گرفتم

دیگر توان پا شدن در پهلویم نیست
دیگر خبر از آبشار گیسویم نیست

آن قدر طعم ضربه سیلی چشیدم
از رنگ نیلی جای خالی بر رویم نیست
 
دامان خاکی خودم را می تکانم
شانه به موی درهم خود می رسانم

با گریه و بی تابی ام هر طور باشد
بابای خود را امشب این جا می کشانم

از بس کتک خوردم که دیگر جا ندارم
یک عضو سالم بین این اعضا ندارم

ای دختر شامی ببین بابایم آمد
ساکت شو و دیگر نگو بابا ندارم

خسته شدم از طعنه ها و سر به زیری
خسته شدم در کودکی از درد پیری

بابا اجازه هست سویت پر بگیرم
با این سر و رو دخترت را می پذیری؟!

شاعر : محمد جواد شیرازی

  • جمعه
  • 1
  • بهمن
  • 1395
  • ساعت
  • 16:47
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران