هر کس رسید بی کسی ام را نگاه کرد
ما را چه سخت رفتن تو بی پناه کرد
قاری چنین ندیده کسی پاره پاره لب
رویش سیاه انکه لبت را سیاه کرد
غیر از نمک به زخم تو مرهم نذاشتند
از زخم سنگ و زخم زبان کم نذاشتند
در زیر سنگ بارش بی رحم کوچه ها
یک بوسه نذر روی تو کردم نذاشتند
اینکه لباس خوب تنم نیست معذرت
پایی برای پا شدنم نیست معذرت
گرچه همیشه مقنعه دارم به سر ولی
چادر سیاه شب شکنم نیست معذرت
من بی پناه،عمه ولی بی پناه تر
پهلویم از سیاهی شب ها سیاه تر
اه ای هلال خون زده ی اسمان شام
بودی به روی نیزه تو از ماه ماه تر
چل منزلی که بال کبوتر نداشتم
جز اشک و اه منزل دیگر نداشتم
از ترس اینکه باز بیافتی به روی خاک
یک لحظه چشم از سر تو بر نداشتم
از این دل کباب بگویم برای تو؟
یا از دل رباب بگویم برای تو؟
هر چند از تنور نگفتی برای من
از مجلس شراب بگویم برای تو؟
دایم به سمت نیزه تو در اشاره ام
از سوز خنده های همه در شراره ام
بگذار سر به مهر بماند چه رفته بر
انگشتر عقیق تو و گوشواره ام
دروازه بود و نوبت جشن و سرور ها
ساعات رفت و آمد خیل شرورها
میسوزم از شراره بی حرمتی پدر
مانند موی سوخته ات از تنورها
شاعر : حسن کردی
- جمعه
- 1
- بهمن
- 1395
- ساعت
- 16:50
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن کردی
ارسال دیدگاه