• چهارشنبه 5 اردیبهشت 03

 حسن لطفی

اشعار رحلت پیامبر اعظم(ص) -( کُشتی مرا از گریه ی بسیار بس کن )

1838
2

بس کن عزیز تا سحر بیدار بس کن 
کُشتی مرا از گریه ی بسیار بس کن

ای چند شب بیدار مانده آب رفتی
ای چند شب گریان من اینبار بس کن

بس کن کنار بسترم خیس است زهرا
آتش نزن بر این تن تب دار بس کن

رویت ندارد طاقت این اشکها را
طاقت ندارد اینهمه آزار بس کن
 
باید ببینی روزهای بعد از این را
باید بمانی با غمی دشوار بس کن

باید بگویم روضه های بعد خود را 
باید بسوزی بعد از این دیدار بس کن

ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید
با هیزم و با آتش و دیوار بس کن
 
ای کاش میگفتند خانوم بچه دارد
ای کاش میگفتند با مسمار بس کن

در کوچه می افتی کسی غیر از حسن نیست 
با گریه می گوید که در انظار بس کن

در کوچه می افتی و می گوید به قنفذ
افتاد دست مادرم از کار بس کن
 
دستت مغیره بشکند حالا که افتاد
از چادر او پای خود بردار بس کن 

بگذار یک جمله هم از گودال گویم
خون گریه ات را کربلا بگذار بس کن

وقت هزار و نهصد و پنجاه زخم است 
ای نیزه ی خونبار این اصرار بس کن
 
این ناله های دخترت پیش حرامی است
با شمر می گوید نزن نشمار بس کن

شاعر : حسن لطفی

  • شنبه
  • 2
  • بهمن
  • 1395
  • ساعت
  • 16:16
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران