روز شادى رفت و با شام عزا سر مى كنم
افسر از فرقم فتاد و، خاك بر سر مى كنم
اى رسول هاشمى! باب گرامى! بعد تو
لعن و نفرين بر جهان سفله پرور مى كنم
برگرفتى از سرم تا سايه اى تاج شرف
جامه ى ماتم زهجران تو در بر مى كنم
همچون يعقوب از فراق يوسف، اى والا پدر
بيت الاحزان مى نشينم، گريه را سرمیکنم
تافتى اى مهر عالمتاب تا روى از جهان
آسمان دامن خود را پر اختر مى كنم
آتش غم بس دلم در سينه مى سوزد چو عود ز
دود آه از سينه بيرون همچو مجمر میکنم
اى در مقصود خلقت! در عزايت روز و شب
مردمان ديده را در خون شناور مى كنم
اى دُر مقصود خلقت در عزايت روز و شب
مردمان دیده را در خون شناور میکنم
تا عدو، روى مرا نيلى ز سيلى كرده است
چهره ى خود را نهان از چشم همسر مى کنم
تا نسوزد از شرار آه آتشناك من
بستر خود هر شب از اشك روان، تر مىکنم
هر كه چون (وارسته) از بهرم رثايى گفته است
من شفاعت بهر او در روز محشر مى كنم
وارسته
- پنج شنبه
- 23
- اردیبهشت
- 1389
- ساعت
- 11:57
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه