بی توبرای حیدرکرار سخت است
وقتی که درخانه نباشد یارسخت است
تقسیم کارت رابه من بسپار زهرا
بااین تن مجروح قطعاً کارسخت است
ازرفتنت حرفی نگو خیلی جوانی
جان حسن دست ازسرم بردار، سخت است
باقی پیراهن بماند صبح فردا
سوزن زدن باچشمهای تارسخت است
خواهی که برخیزی خودم می دانم این را
اینبارهم بی شانه ی دیوار سخت است
هربار که رد می شوم از درب خانه
جان تو زهرا دیدن مسمار سخت است
این زخم بازومثل بازو بند گشته
شانه به موی زینبت هربارسخت است
این شهردیگرجای ماندن نیست چونکه
طعنه شنیدن هاسربازار سخت است
بالرزش دست تو می لرزد تن من
حرفی نمی گویی همین بسیار سخت است
هرکس که آمد دیدنت بادخترت گفت
خیلی پرستاری ازاین بیمار سخت است
- چهارشنبه
- 28
- فروردین
- 1392
- ساعت
- 4:29
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه