دیری است دل خسته ی ما را نَنَوازی
شاها سبب از چیست گدا را ننوازی ؟
احوال دل سوختگان باز خراب است
مُردیم طبیبا ز چه ما را ننوازی ؟
ما غرق گناهیم ، تو ای پاکی مطلق
آلوده ی افتاده ز پا را ننوازی
پاسخ به عطای تو جفا کاری ما شد
حق داری اگر اهل جفا را ننوازی
در کیش تو این رسم نبوده مهِ زیبا
عشاقِ ز خود مانده جدا را ننوازی
من نیست میان ، هر چه دگر هست تویی تو
آن دل که شده در تو فنا را ننوازی ؟!
هر لحظه دعای فرج از دیده روان است
چشمان پر از اشک و دعا را ننوازی
خِضری تو و کوثر به کَفَت آب حیات است
هر تشنه لب آب بقا را ننوازی
ما خیل خطاکار ، کسی جز تو نداریم
ای وای اگر اهلِ خطا را ننوازی ...
- جمعه
- 29
- بهمن
- 1395
- ساعت
- 8:34
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه