شام غریبی و تک و تنها شدن رسید
هفت آسمان به سینه مولا محن رسید
میگفت قطره قطره اشکش چرا چرا
رفتن رسید بر تو و ماندن به من رسید
با گریه کار غسل شبانه شروع شد
با گریه آستین همه بر دهن رسید
آرام و بی صدا چقدر لطمه میزدند
تا روی سنگ غسل غریبی بدن رسید
می خواست تا که فاطمه را رو نما کند
فریاد های ناله و آه از حسن رسید
بیهوش شد حسن به گمانم که باز هم
بر خاطرات کوچه و سیلی زدن رسید
مانند باغ لاله شده سنگ غسل او
از بس که لاله لاله گل از پیرهن رسید
آثار شعله ها نفسش را بریده بود
هر چه سرش رسید از آن سوختن رسید
اسفند روی آتش غم بود دختری
تا جامه بهشتی مادر کفن رسید
هنگام پر کشیدن تابوت فاطمه
تشییع جسم پرپر هر چار تن رسید
- دوشنبه
- 2
- اسفند
- 1395
- ساعت
- 18:41
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه